نوشته های تازه

متخصصان مرکز

شخصیت های مختلف در ازدواج

جور بودن شخصیت در ازدواج؟!

جور بودن، شخصیت و قوت نیازها

 

وقتی چهار ساله بودم ، فهمیدم پدر و مادرم با هم جور نیستند.

پدرم گاهی خشونت به خرج می داد ، و وسایل خانه را می شکست. یک دفعه هـم خـودم دیدم که مادرم را کتک زد.

هر وقت پدر و مادرم جر و بحث می کردند، ترس وجودم را می گرفت.

وقتی شش ساله شدم خشونت ها تمام شد.

گویا توانسته بودند با هم بهتر کنار بیایند.

از آن پس هر وقت با هم مشکل پیدا می کردند، بـه مـن مـحبت می کردند. مدتها بعد فهمیدم مادرم با تاکتیک ساده ای برنده شده است. گویا مادرم به پدرم فهمانده بود،که فقط با کشتن او می تواند سلطه او بر زندگی مشترک شان را برچیند.

پدرم مرد موقری بود، و من می دانستم مادرم خیلی به وجودش افتخار می کند.

تا جایی که یادم می آید فقط وقتی کاسه صبرش لبریز می شد ، از کوره در می رفت.

اگر در المپیک، مسابقه کنترل می گذاشتند احتمالاً مـادرم مـدال طلا می گرفت.

پدرم مظهر نظریه انتخاب بود.

من در طول شصت و چند سالی که با او زندگی کردم ، هرگز ندیدم کسی را کنترل کند، مگر در مواردی که مادرم به او سیخونک می زد.

هرچند با مادرم نیز از ته قلبش این کار را نمی کرد.

وقتی پدرم مرد، هفتاد سال از ازدواج آنها می گذشت؛

آن روزها زن و شوهرها تا آخر عمر با هم می ماندند.

برای آن که نشان بدهم پدرم چه مشکلاتی داشت، بد نیست

ماجرای زیر را بازگو کنم.

 

وقتی بیست و چهار ساله و متأهل بودم، درست پیش از آن که وارد دانشکده پزشکی شوم، یک روز پدرم به من تلفن زد، و گفت می خواهد برای یک صحبت خصوصی به آپارتمان ما بیاید.

یادم نمی آمد تا قبل از آن چنین درخواستی از من کرده باشد.

از لحن پدرم فهمیدم که مسئله مهمی در بین است.

گویا کارد به استخوانش رسیده بود؛

البته مادرم همیشه آزارش می داد، ولی این دفعه آن قدر افراط کرده بود که پدرم نمی توانست ، با قضیه کنار بیاید.

آمده بود تا از من بپرسد چه کار کند.

مدت ها بود که مادرم به پدرم فشار می آورد، دفتر کارش را بفروشد و خودش را بازنشسته کند ، تا به فلوریدا بروند که سال ها، بخشی از تابستانهای خود را در آنجا گذرانده بودند.

مادرم از هوای سرد و مرطوب کلیولند بیزار بود.

پدرم در آن زمان چهل و شش سال داشت ، ولی از سیزده سالگی کار کرده بود و می توانست بازنشسته شود.

اگرچه پدرم شک داشت که از کار آزاد دست بکشد ،

و به دوستان معدودی که مادرم در کلیولند اجازه می داد داشته باشد ،بسنده کند ولی به من گفت دفتر کارش را فروخته است ،و آماده است خانه را بفروشد ،و به فلوریدا بروند.

حالا که قرار بود مـن هـم بـه دانشکـده پزشکی بروم ،و قصد نداشتم کار پدرم را ادامه بدهم، پدرم احساس می کرد ، دیگر دلیلی ندارد کار کند.

او همه چیز را در نظر گرفته بود، و فکر کرده بود مادرم هم کارش را تأیید میکند. بنابراین آماده رفتن به فلوریدا بود.

ظاهراً مادرم راضی بود، و تمام کارها خوب پیش می رفت ،

تا این که پدرم به او می گوید دفتر کارش را فروخته ،و خانه را نیز برای فروش گذاشته است.

مادرم می گوید:

« چرا این کار را کردی؟ چرا فکر کردی من دوست دارم بروم فلوریدا؟ من دوست ندارم این خانه و دوستانم را ول کنم.»

مادرم هیچ دوستی در کلیولند نداشت.

او وانمود کرده بود ،همه این فکرها مال پدرم بوده و پدرم با او مشورت نکرده ،و او اصلاً قصد ترک کلیولند را نداشته است.

پدرم از من پرسید من باید چه کار کنم.

کمی فکر کردم و به او گفتم

«بابا تو فقط ۴۶ سال داری. می توانی سی سال دیگر سالم و سرحال زندگی کنی (که البته زندگی هم کرد). طلاقش بده. او هیچ وقت عوض نخواهد شد.»

پدرم آماده شنیدن چنین توصیه ای نبود ، ولی اگر لازم بود بـاز هـم آن را تکرار می کردم.

البته وقتی برای مادرم حتمی شد، که پدرم دفترش را فروخته و کار از کار گذشته است، به فلوریدا رفت.

او به همان چیزی رسید، که سالها پدرم را برای انجام دادن آن تحت فشار گذاشته بود.

این اتفاق باید می افتاد تا مادرم دیگر بهانه ای برای جنگ و دعوا نداشته باشد.

پدرم با تسلیم شـدن بی قید و شرط، مادرم را خلع سلاح کرد.

مادرم بعد از داد و فریادهای اولیه، همان کاری را کرد که همیشه میکرد.

خفه شد و طوری عمل کرد که گویی اصلاً حرفی نزده است.

اگر پدرم از مادرم می پرسید: چرا چنین حرف هایی زده است، مادرم انکار می کرد و جواب می داد

«نمی دانم چطور به این نتیجه رسیده ای که من نمی خواهم بروم فلوریدا.»

ولی پدرم این کار را نکرد.

چند سال بعد خواهرم همراه با خانواده اش به فلوریدا آمد ، و پدرم سی سال آخر عمرش را بهتر از ما گذراند.

البته این رشته سر درازی دارد، ولی من به چیزی که می خواستم برسم، رسیدم.

پدر و مادرم از همان روز اول، برای هم وصله های ناجور بودند؛ چون حرف حرف مادرم بود.

در اینجا بحث شخصیت در بین است و شخصیت مـادرم، خیلی با شخصیت پدرم فرق داشت.

به نظر من شیوه ارتباط برقرار کردن ، یا به عبارت دیگر، شخصیت تا حدودی در ژنهای ما نوشته شده است.

البته منظور من این نیست ، که امور خاصی چون شیفتگی مادرم ،به آب و هوای گرم یا همه چیز خوانی مـادرم هـم ژنتیکی است ، ولی نیاز شدید او بـه کـنترل کردن دیگران، ژنتیکی بود.

تفاوتهای شخصیتی، به پنج نیاز اساسی یا ژنتیکی برمی گردد:

که شدت و قوت متفاوتی دارند.

بعضی از آدم ها ، نیاز شدیدی به عشق و تعلق خاطر دارند.

برخی دیگر نیاز شدیدی به قدرت و آزادی دارند.

قوت هر نیاز در بدو تولد تعیین می‌شود، و تغییر نمی کند.

کودکان اتیستیک تقریباً نیازی  به عشق و تعلق خاطر ندارند؛

یعنی نیاز چندانی به تعامل انسانی ،خصوصاً تعامل صمیمانه انسانی که اکثر آدمها به آن نیازمندند، ندارند.

البته اگر تماس انسانی آنها کافی باشد، برخی از کودکان اتیستیک تا حدودی تعامل با دیگران را یاد خواهند گرفت ،ولی نه تا آن حد که یک کودک یا بزرگسال بهنجار یاد می گیرد.

در فیلم مرد بارانی با بازیگری داستین هافمن، این بی میلی به تعلق خاطر و عشق نشان داده می شود.

اوج عشق و تعلق خاطر هم آدمهای از خودگذشته، و مهربانی هستند که بدون دریافت عشق و محبت از کودکان معلول، به آنان عشق می ورزند ، و به این کودکان رسیدگی میکنند.

تفاوت های شخصیتی مردم حتی تفاوتهای شخصیتی خواهر و برادرها حیرت آور است.

پدر و مادر من خیلی با هم فرق داشتند؛

بسیاری از زن و شوهرها نیز شخصیت بسیار متفاوتی دارند.

بعضی از آنها خونگرم، معاشرتی، خوشبین، آزادمنش و عاشق تفریح هستند و عده ای آرام، ساکت، محافظه کار، بدبین، کنترل کننده و غمگین.

این تفاوت ها ته ندارند.

شخصیت، محصول نیمرخ قدرت نیازهای ژنتیکی است ، که در هر فردی ویژگی خودش را دارد.

بعضی از این نیمرخ ها مثل نیمرخ پدر و مادر من، خیلی با هم جور نیستند؛

و برخی از آنها مثل نیمرخ من و همسرم خیلی با هم جور هستند. شخصیت بعضی از زوج ها با هم فرق دارند،  ولی مکمل یکدیگرند؛ یعنی تفاوت آنها موجب ارتقای روابط شان می شود.

ولی مشاهدات مـن نشـان می دهد، بهتر است شخصیت زن و شوهر شبیه هم باشد.

اگر پدرم با زنی ازدواج می کرد ، که مثل خودش، نیاز به عشق در او زیاد بود،  و نیاز به قدرت در او کم، آدم بسیار شادتری می شد. مادرم نیز که نیاز فوق العاده ای به قدرت داشت ، می توانست به طرف مقابلش عشق بورزد ، به این شرط که مالک آن شخص باشد.

مادرم نمی توانست عشق و قدرت را جدا کند.

ایـن هـم گـواه دیگری بر این ادعاست ، که قوت نیازها مقولهای فردی و شخصی است.

 

(برگرفته از کتاب نظریه انتخاب )

 

برای دریافت مشاوره خانواده و ازدوج

برای شناسایی تفاوت ها به لینک زیر مراجعه کنید:

 

 

مشاوره خانواده

برای مطالعه بیشتر :

بر روی عنوان های زیر کلیک کنید :

انتخاب رشته آگاهانه وهوشمندانه

پکیج و فرایند مشاوره انتخاب رشته کنکور

 مطالعه شرایط پزشکی تعهدی

مطالعه نکات مهم انتخاب رشته

شرایط-اختصاصی-دانشگاه-فرهنگیان

پکیج و فرایند مشاوره انتخاب رشته کنکور

جهت  دریافت وقت مشاوره تحصیلی

(برای انتخاب رشته درست، و اصولی زیر نظر کارشناسان مرکز فرح بخش )

به صفحه زیر مراجعه کنید: 

مشاور تحصیلی

دسترسی به پیج اینستاگرام مرکز

تهران، ضلع شمالی مترو صادقیه، خیابان ولیعصر، کوچه هفتم، پلاک ۲، ساختمان آریا، طبقه اول، واحد۳

nextpay_trust_logo

کلیه حقوق این سایت متعلق به
مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره فرح بخش
می باشد